خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خط
2 . سفرهماهی
3 . فرق سر
[اسم]
la raie
/ʁˈɛ/
قابل شمارش
مونث
1
خط
راه راه
1.Le joint des briques était marqué par de fines raies blanches
1. درز آجرها با خطوط سفید ریز مشخص بود.
2
سفرهماهی
3
فرق سر
فرق
1.Avoir la raie au milieu, sur le côté gauche
1. فرق وسط داشتن، فرق چپ داشتن
2.Une raie soignée ouvrait sa chevelure en deux parties égales.
2. فرق سر مرتبی موهایش را به دو قسمت مساوی جدا کرده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
raidir
raideur
raide comme une statue
raide
raid
raifort
rail
raillerie
rainette
rainure
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان