خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نزدیک کردن
[فعل]
rapprocher
/ʀapʀɔʃe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: rapproché]
[حالت وصفی: rapprochant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
نزدیک کردن
1.Cette victoire rapproche l'équipe du titre de champion.
1. این بُرد تیم را به عنوان قهرمانی نزدیک میکند.
2.J'ai un peu rapproché la télé parce que je n'arrivais pas à lire les sous-titres.
2. من کمی تلویزیون را (به خودم) نزدیک کردم چون نمیتوانستم زیرنویسها را بخوانم.
تصاویر
کلمات نزدیک
rapprochement
rapporter
rapport
rappliquer
rappeur
rapproché
rapt
raquette
rare
rarement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان