Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . برگرداندن
2 . با خود آوردن
3 . تعریف کردن
4 . بار دادن
5 . ربط دادن (به)
6 . در بر داشتن (سود، عایدی و...)
7 . مربوط شدن
8 . گزارش دادن
9 . دوباره آوردن
10 . چغلی کردن
11 . لغو کردن (قانونی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
rapporter
/ʀapɔʀte/
فعل گذرا
[گذشته کامل: rapporté]
[حالت وصفی: rapportant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
برگرداندن
پس دادن
مترادف و متضاد
replacer
reporter
restituer
conserver
garder
rapporter quelque chose à quelqu'un/quelque part
چیزی را به کسی/جایی پس دادن
1. Il me rapporte le livre que je lui avais prêté.
1. کتابی را که به او قرض داده بودم، پس داد.
2. J'ai rapporté la robe rouge au magasin.
2. پیراهن قرمز را به مغازه پس دادم.
3. Je leur ai rapporté un cadeau.
3. هدیهای را به آنها پس دادم.
2
با خود آوردن
آوردن
مترادف و متضاد
apporter
rapporter quelque chose
چیزی را با خود آوردن
1. Elle a rapporté des statuettes de son voyage au Sénégal.
1. او از سفرش به سنگال چندین مجسمه با خود آوردهاست.
2. Elle a rapporté du chocolat de Suisse.
2. او با خود شکلات سوئیسی آوردهاست.
3
تعریف کردن
بازگو کردن، گفتن
مترادف و متضاد
raconter
relater
retracer
rapporter quelque chose à quelqu'un
چیزی را برای کسی تعریف کردن
1. Il nous a rapporté que c'était passé.
1. او برای ما تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده بود.
2. Rapportez-moi ce qu'ils ont fait dans les moindres détails.
2. با جزئیات برایم تعریف کنید آنها چه کردند.
3. Rapportez-moi ce qu'ils ont fait.
3. برایم تعریف کنید آنها چه کردند.
4
بار دادن
برداشت کردن، دادن
مترادف و متضاد
donner
produire
rapporter un blé/un fruit...
گندم/میوه... بار دادن
1. Cette terre rapporte beaucoup de blé.
1. این زمین گندم بسیاری میدهد.
2. Les arbres de mon jardin rapportent des fruits de qualité chaque année.
2. درختان باغم هر سال میوههای باکیفیتی میدهد.
5
ربط دادن (به)
مربوط کردن (به)
مترادف و متضاد
associer
lier
rapporter quelque chose à quelque chose
چیزی را به چیزی ربط دادن
1. Il a rapporté ma question à sa question.
1. او سوالم را به سوالش ربط داد.
2. Rapportons l'histoire de la Terre à l'échelle humaine.
2. بیایید داستان زمین را به چارچوب انسانیاش ربط بدهیم.
6
در بر داشتن (سود، عایدی و...)
عایدی داشتن، سود دادن
1.Cela ne rapporte rien.
1. (این) سودی ندارد.
2.Une activité qui rapporte.
2. فعالیتی که سود میدهد.
rapporter d'intérêt
سودی در بر داشتن
Ce produit nous rapporte 50% d'intérêt.
این محصول 50 درصد سود برایمان در بر داشتهاست.
7
مربوط شدن
ربط داشتن
(se rapporter)
مترادف و متضاد
concerner
regarder
toucher
se rapporter à quelque chose
به چیزی مربوط شدن
1. Tout ce qui se rapporte à cette époque m'intéresse.
1. هر چیزی که به این دوره مربوط میشود، برایم جالب است.
2. Tout ce qui se rapporte à l'environnement m'intéresse.
2. هر چیزی که به محیط زیست مربوط شود، برایم جالب است.
8
گزارش دادن
خبر دادن
مترادف و متضاد
exposer
rapporter un résultat/une nouvelle...
نتیجهای/خبری... را گزارش دادن [خبر دادن]
1. Ce député a rapporté le résultat de son étude.
1. این نماینده نتیجه تحقیق خود را گزارش دادهاست.
2. La députée rapportera les décisions de la commission.
2. نماینده تصمیم کمیسیون را گزارش خواهد داد.
9
دوباره آوردن
مترادف و متضاد
apporter
rapporter quelque chose (à quelqu'un/quelque part)
چیزی را دوباره (برای کسی/جایی) آوردن
1. Pourriez-vous nous rapporter une carafe d'eau ?
1. میتوانید دوباره یک پارچ آب برایمان بیاورید؟
2. Rapportez-vous le sac de son fils ?
2. دوباره کیف پسرش را میآورید؟
10
چغلی کردن
خبرچینی کردن (از)، راپورت دادن
مترادف و متضاد
moucharder
1.On m'a appris qu'il ne fallait pas “rapporter”.
1. من یاد گرفتم که نباید «خبرچینی» بکنم.
rapporter sur quelqu'un
چغلی کسی را کردن
Le collègue a rapporté sur sa collègue.
همکار مرد چغلی همکار زنش را کرد.
rapporter à quelqu'un
به کسی چغلی کردن
Méfie-toi d'elle, elle rapporte tout à notre supérieur hiérarchique.
به او اعتماد نکن، او همه چیز را به مافوقمان چغلی میکند.
11
لغو کردن (قانونی)
الغا کردن
مترادف و متضاد
abroger
annuler
rapporter un décret/un ordre de grève
حکمی/اعتصابی را لغو کردن
1. Le magistrat a rapporté le décret d'exécution.
1. رئیس دادگاه حکم اعدام را لغو کرد.
2. On demande qu'ils rapportent le décret de naturalisation tout de suite.
2. مردم درخواست دارند که آنها فوراً حکم بیملیتی را لغو کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
rapport
rappliquer
rappeur
rappeler
rappel
rapprochement
rapprocher
rapproché
rapt
raquette
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان