خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به جا آوردن
2 . (از روی چیزی) شناختن
3 . تصدیق کردن
4 . کاوش کردن
5 . موقعیت خود را پیدا کردن
6 . شناخته شدن
7 . خود را (در کسی) باز شناختن
[فعل]
reconnaître
/ʀ(ə)kɔnɛtʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: reconnu]
[حالت وصفی: reconnaissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
به جا آوردن
باز شناختن
مترادف و متضاد
identifier
remettre
retrouver
se souvenir
reconnaître quelqu'un
کسی را به جا آوردن
1. Elle n'a pas reconnu son ancien élève.
1. او شاگرد سابقش را به جا نیاورد.
2. Ils ne doivent pas nous reconnaître.
2. آنها نباید ما را به جا بیاورند.
3. Je ne l’ai pas reconnu.
3. او را به جا نیاوردم.
2
(از روی چیزی) شناختن
تشخیص دادن
مترادف و متضاد
différencier
discerner
distinguer
reconnaître quelqu'un à quelque chose
کسی را از روی چیزی شناختن
1. Je reconnais ma collègue à sa façon de marcher.
1. من همکارم را از نحوه راه رفتنش میشناسم.
2. On le reconnaît à sa casquette.
2. ما او را از روی کلاهش میشناسیم.
3
تصدیق کردن
اعتراف کردن، گفتن
مترادف و متضاد
avouer
concéder
confesser
reconnaître quelque chose
چیزی را تصدیق کردن
1. Elle a fini par reconnaître que notre projet était le meilleur.
1. بالاخره توانست اعتراف کند که طرح ما بهترین بود.
2. Je reconnais que j’ai eu tort.
2. اعتراف میکنم که اشتباه کردم.
4
کاوش کردن
به اکتشاف (جایی) پرداختن
مترادف و متضاد
explorer
reconnaître quelque part
جایی را کاوش کردن
1. Ils veulent reconnaître cette montagne.
1. میخواهند آن کوهستان را کاوش کنند.
2. Les organisateurs sont allés reconnaître le terrain.
2. بانیان رفتند تا زمین را کاوش کنند.
5
موقعیت خود را پیدا کردن
قرار داشتن
(se reconnaître)
مترادف و متضاد
se situer
se reconnaître (dans/à quelque part)
(در جایی) موقعیت خود را پیدا کردن
1. Ça y est, je me reconnais maintenant.
1. ایول، حالا موقعیت خودم را پیدا کردم. [حالا میدانم کجا قرار دارم.]
2. Depuis que des immeubles ont été détruits, j'ai du mal à me reconnaître dans ce quartier.
2. از وقتی که ساختمانها خراب شدند، بهسختی میتوانم موقعیتم را در این محله پیدا کنم.
6
شناخته شدن
(se reconnaître)
se reconnaître responsable/coupable...
مسئول/مجرم... شناخته شدن
1. Elle s'est reconnue responsable de cette erreur.
1. او مسئول این خطا شناخته شد.
2. Il s'est reconnu coupable.
2. او مجرم شناخته شد.
7
خود را (در کسی) باز شناختن
(se reconnaître)
se reconnaître dans quelqu'un
خود را در کسی بازشناختن
1. Elle se reconnaît dans sa fille.
1. او خودش را در دخترش بازمیشناسد.
2. Il s'était reconnu dans son père.
2. او خودش را در پدرش بازشناخته بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
reconnaissant
reconnaissance vocale
reconnaissance
reconduire
reconduction
reconnu
reconquérir
reconstituer
reconstitution
reconstruire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان