خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تودار
2 . بوی کهنگی
[صفت]
renfermé
/ʀɑ̃fɛʀme/
قابل مقایسه
[حالت مونث: renfermé]
[جمع مونث: renfermée]
[جمع مذکر: renfermés]
1
تودار
1.Après la mort de sa femme, il est devenu très renfermé.
1. پس از مرگ زنش، او خیلی تودار شد.
[اسم]
le renfermé
/ʀɑ̃fɛʀme/
قابل شمارش
مذکر
2
بوی کهنگی
بوی نا
1.Ouvre-moi cette fenêtre, cette chambre sent le renfermé.
1. این پنجره را برایم باز کن، این اتاق بوی کهنگی میدهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
renfermer
rendu
rendre visite
rendre service
rendre hommage
renflement
renflouement
renflouer
renflé
renfoncement
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان