خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چشم پوشیدن (از)
2 . کنارهگیری کردن (از)
3 . دست کشیدن (از)
4 . تسلیم شدن
5 . قید (چیزی را) زدن
[فعل]
renoncer
/ʁənɔ̃sˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: renoncé]
[حالت وصفی: renoncant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
چشم پوشیدن (از)
صرفنظر کردن (از)، منصرف شدن (از)
مترادف و متضاد
abdiquer
conserver
garder
renoncer à quelque chose
از چیزی صرفنظر کردن
1. Il avait renoncé à son droit d'habiter seul.
1. او از حق تنها زندگی کردنش صرفنظر کرده بود.
2. Mon père, après avoir des conflits, a renoncé à l'héritage.
2. پدرم، پس از درگیریهای بسیار، از ارثیه صرفنظر کرد.
2
کنارهگیری کردن (از)
کناره گرفتن (از)، ترک کردن
مترادف و متضاد
abandonner
renoncer à quelque chose
از چیزی کناره گرفتن
1. C'est difficile pour un dictateur à renoncer au pouvoir.
1. کنارهگیری از قدرت برای یک دیکتاتور سخت است.
2. Le roi va renoncer à la couronne.
2. پادشاه قرار است از تاجوتخت کناره بگیرد.
3. Une sportive qui renonce à la compétition.
3. ورزشکاری که از مسابقه کناره میگیرد.
3
دست کشیدن (از)
دست برداشتن (از)
مترادف و متضاد
abjurer
renier
persévérer
renoncer à quelque chose
از چیزی دست کشیدن
1. Elle ne veut pas renoncer à ses idées.
1. او نمیخواهد از افکارش دست بکشد.
2. Ils ont renoncé à leur projet.
2. آنها از برنامهشان دست کشیدند.
4
تسلیم شدن
تسلیم بودن
1.Il ne renonce jamais.
1. او هرگز تسلیم نمیشود.
J’y renonce !
من تسلیمم!
5
قید (چیزی را) زدن
فدا کردن
مترادف و متضاد
se priver de
espérer
renoncer à quelque chose
قید چیزی را زدن
Il doit renoncer à ses vacances.
او باید قید تعطیلاتش را بزند.
تصاویر
کلمات نزدیک
renoncement
renommée
renommé
renom
renoir
renonciation
renouer
renouveau
renouvelable
renouveler
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان