1 . چشم پوشیدن (از) 2 . کناره‌گیری کردن (از) 3 . دست کشیدن (از) 4 . تسلیم شدن 5 . قید (چیزی را) زدن
[فعل]

renoncer

/ʁənɔ̃sˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: renoncé] [حالت وصفی: renoncant] [فعل کمکی: avoir ]

1 چشم پوشیدن (از) صرف‌نظر کردن (از)، منصرف شدن (از)

مترادف و متضاد abdiquer conserver garder
renoncer à quelque chose
از چیزی صرف‌نظر کردن
  • 1. Il avait renoncé à son droit d'habiter seul.
    1. او از حق تنها زندگی کردنش صرف‌نظر کرده بود.
  • 2. Mon père, après avoir des conflits, a renoncé à l'héritage.
    2. پدرم، پس از درگیری‌های بسیار، از ارثیه صرف‌نظر کرد.

2 کناره‌گیری کردن (از) کناره گرفتن (از)، ترک کردن

مترادف و متضاد abandonner
renoncer à quelque chose
از چیزی کناره گرفتن
  • 1. C'est difficile pour un dictateur à renoncer au pouvoir.
    1. کناره‌گیری از قدرت برای یک دیکتاتور سخت است.
  • 2. Le roi va renoncer à la couronne.
    2. پادشاه قرار است از تاج‌وتخت کناره بگیرد.
  • 3. Une sportive qui renonce à la compétition.
    3. ورزشکاری که از مسابقه کناره می‌گیرد.

3 دست کشیدن (از) دست برداشتن (از)

مترادف و متضاد abjurer renier persévérer
renoncer à quelque chose
از چیزی دست کشیدن
  • 1. Elle ne veut pas renoncer à ses idées.
    1. او نمی‌خواهد از افکارش دست بکشد.
  • 2. Ils ont renoncé à leur projet.
    2. آنها از برنامه‌شان دست کشیدند.

4 تسلیم شدن تسلیم بودن

  • 1.Il ne renonce jamais.
    1. او هرگز تسلیم نمی‌شود.
J’y renonce !
من تسلیمم!

5 قید (چیزی را) زدن فدا کردن

مترادف و متضاد se priver de espérer
renoncer à quelque chose
قید چیزی را زدن
  • Il doit renoncer à ses vacances.
    او باید قید تعطیلاتش را بزند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان