خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نشان دادن
2 . نمایانگر (چیزی) بودن
3 . نماینده (کسی یا چیزی) بودن
4 . ارائه دادن
5 . برابر بودن
6 . نمایش دادن
7 . تصور کردن
8 . دوباره نشان دادن
9 . گوشزد کردن (ادبی)
[فعل]
représenter
/ʀ(ə)pʀezɑ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: représenté]
[حالت وصفی: représentant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
نشان دادن
نمایاندن
مترادف و متضاد
montrer
1.Je vais lui représenter qu'il se trompe.
1. به او نشان خواهم داد که اشتباه میکند.
représenter quelque chose
چیزی را نشان دادن
1. Qu'est-ce qu'il représente, ce tableau ?
1. این تابلو چه چیزی را نشان میدهد؟
2. Représenter l'évolution des prix par un diagramme
2. با نموداری افزایش قیمت را نشان دادن
2
نمایانگر (چیزی) بودن
حاکی (از چیزی) بودن، سمبُل (چیزی) بودن
مترادف و متضاد
symboliser
représenter quelque chose
نمایانگر چیزی بودن
1. La balance représente la Justice.
1. ترازو نمایانگر عدالت است.
2. La nouvelle présidente représente le progrès.
2. رئیس جمهور جدید نمایانگر پیشرفت است.
3
نماینده (کسی یا چیزی) بودن
منتخب بودن
مترادف و متضاد
interpréter
représenter quelque chose
نماینده چیزی بودن
1. Cette athlète représentera la France aux prochains jeux Olympiques.
1. این ورزشکار در بازیهای بعدی المپیک نماینده فرانسه خواهد بود.
2. Il représente un laboratoire pharmaceutique.
2. او نماینده آزمایشگاه دارویی است.
3. Le peuple est représenté à l'Assemblée nationale.
3. مردم در شورای ملی نماینده خواهند بود.
4
ارائه دادن
عرضه کردن
مترادف و متضاد
incarner
personnifier
représenter quelque chose
چیزی را ارائه دادن
1. L'usine a représenté son nouveau produit.
1. کارخانه محصول جدیدش را عرضه کرد.
2. La nouvelle présidente représente le progrès.
2. رئیسجمهور جدید پیشرفت را عرضه میکند.
5
برابر بودن
معادل بودن
مترادف و متضاد
constituer
correspondre
équivaloir
quelque chose représenter quelque chose
چیزی با چیزی برابر بودن
Son travail représente toute sa vie.
کارش برابر است با تمام عمرش.
6
نمایش دادن
بازی کردن
مترادف و متضاد
donner
passer
représenter une pièce de théàtre/un film...
نمایشنامهای/فیلمی... را نمایش دادن
Cette centre culturelle représente un film de Tati.
این مرکز فرهنگی فیلمی از تاتی نمایش میدهد.
7
تصور کردن
(se représenter)
مترادف و متضاد
s'imaginer
se figurer
se représenter quelque chose
چیزی را تصور کردن
1. Je ne me représentais pas ton appartement comme ça !
1. آپارتمانت را اینطوری تصور نمیکردم.
2. Je ne pouvais plus me représenter son visage.
2. دیگر نمیتوانستم صورتش را تصور کنم.
8
دوباره نشان دادن
représenter quelque chose
چیزی را دوباره نشان دادن
Il a dû représenter sa carte d'identité.
میبایست کارت ملیاش را دوباره نشان میداد.
9
گوشزد کردن (ادبی)
فهماندن
مترادف و متضاد
avertir
représenter quelque chose à quelqu'un
چیزی را به کسی گوشزد کردن [چیزی را به کسی فهماندن]
1. Il lui a représenté le danger de son voyage.
1. خطر سفرش را به او گوشزد کرد.
2. Je vais lui représenter qu'il se trompe.
2. به او نشان خواهم فهماند که اشتباه میکند.
3. Représenter à un collègue les conséquences de son choix.
3. به همکار خود عواقب انتخابش را گوشزد کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
représentation
représentatif
représentant de commerce
représentant
représailles
reptile
repu
repère
repérable
repérage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان