خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خونریزی
[اسم]
le saignement
/sɛɲmɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
خونریزی
1.Clovis a souvent des saignements de nez.
1. "کلویس" اغلب خونریزی بینی دارد.
2.Le médecin a appliqué une compresse pour arrêter le saignement.
2. پزشک برای بند آوردن خونریزی یک کمپرس گذاشته است.
تصاویر
کلمات نزدیک
saignant
sahara
sagittaire
sagesse
sagement
saigner
saignée
saillant
saillie
saillir
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان