خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تقاضا
2 . وسوسه
[اسم]
la sollicitation
/sɔlisitasjˈɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
تقاضا
درخواست
1.J'ai sollicité un rendez-vous auprès du directeur. Il est vrai qu'il doit répondre à de nombreuses sollicitations.
1. من از رئیس یک قرار ملاقات درخواست کردم. درست است که باید به درخواستهای زیادی پاسخ بدهد.
2
وسوسه
تحریک، اغوا
old use
1.Une sollicitation nouvelle arrachait son esprit.
1. وسوسهای تازه ذهنش را به هم ریخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
solitude
solitaire
soliste
soliloque
solidité
solliciter
sollicitude
solo
solstice
soluble
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان