2.
Avec l'orage, le vent souffle dans tous les sens.
2.
با طوفان، باد در همه جهات میوزد.
3.
Un fort vent souffle sur les côtes.
3.
باد شدیدی بر فراز جزایر میوزد.
suffler dans quelque chose
توی چیزی فوت کردن
1.
Le policier demanda au conducteur de souffler dans le ballon.
1.
پلیس از راننده خواست تا توی حباب بدمد [فوت کند.]
2.
Souffler dans une trompette
2.
دمیدن در یک ترومپت
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا به معنی جریان یافتن هوا، جابجا شدن هوا یا همان وزیدن است.
2
(چیزی را) فوت کردن
(به چیزی) دمیدن
souffler une bougie/un feu...
شمعی/آتشی...را فوت کردن [به شمعی/آتشی...دمیدن]
1.
Le courant d'air a soufflé la bougie.
1.
جریان هوا به شمع دمید [به شمع وزید].
2.
Souffle les bougies !
2.
شمعها رو فوت کن.
souffler sur quelque chose
به چیزی فوت کردن
1.
Elle souffle des bulles de savon sur ses camarades.
1.
او حبابهای صابون را توی صورت دوستانش فوت میکند.
2.
Je souffle sur les braises pour activer le feu.
2.
من به خاکسترها برای شعلهور شدن [فعال شدن] آتش فوت میکنم.
Souffler la fumée de sa cigarette au visage de quelqu'un
فوت کردن دود سیگار خود در صورت کسی
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
- فعل "souffler" در اینجا در حالت ناگذر به مفهوم جابجا کردن چیزی یا پرتاب کردنش به شکل نفس، دم، فوت و جریانی از هوا است، در فارسی به آن "فوت کردن" میگوییم.
- فعل "souffler" در حالت گذرا به مفهوم جابجا کردن چیزی یا پرتاب کردنش به شکل نفس، دم، فوت و جریانی از هوا است، در فارسی به آن "فوت کردن" میگوییم.
3
ویران کردن (بر اثر موج انفجار)
souffler un immeuble/une ville...
ساختمانی/شهری...را ویران کردن
1.
L'explosion de gaz a soufflé l'immeuble.
1.
انفجار گاز ساختمان را ویران کرده است.
2.
Les bombes ont soufflé l'immeuble.
2.
بمبها ساختمان را ویران کردند.
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا به معنی "ویران کردن" یا "خراب کردن" ساختاری یا ساختمانی با موج انفجار است.
4
آهسته گفتن
نجوا کردن، در گوشی گفتن
souffler quelque chose
چیزی را آهسته گفتن
1.
En classe, Pierre souffle la réponse à Antoine.
1.
در کلاس، پییر پاسخ را به آنتوان آهسته میگوید.
2.
Souffler son texte à un acteur
2.
متن خود را آهسته به یک بازیگر گفتن
Ne pas souffler mot
یک کلمه هم حرف نزدن
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا به معنی مخفیانه گفتن یا آهسته گفتن چیزی به کسی است، بدون اینکه کس دیگری بشنود.
5
توصیه کردن
القا کردن (چیزی)، پیشنهاد کردن
souffler (de faire) quelque chose
(انجام) چیزی را القا کردن [توصیه کردن]
1.
C'est toi qui m'as soufflé l'idée.
1.
این تویی که این فکر را به من القا کردی. [در ذهن من ایجاد کردی].
2.
On lui a soufflé de prendre cette décision.
2.
ما به او توصیه کردیم این تصمیم را بگیرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا به معنی القا کردن چیزی به کسی یا فکری به کسی است که میتواند به معنی "توصیه کردن" یا "پیشنهاد کردن" نیز باشد.
6
دزدیدن
ربودن
informal
souffler quelque chose à quelqu'un
چیزی را از کسی ربودن
1.
Il lui a soufflé sa copine.
1.
او دوستش را از او ربود.
2.
La concurrence lui a soufflé son idée.
2.
رقیب فکرش را از او دزدید.
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا به معنی دزدیدن یا ربودن چیزی از کسی با مکر و حیله است، این چیز میتواند شی و یا فرد باشد.
7
مات و مبهوت کردن
هاج و واج کردن
informal
souffler quelqu'un
کسی را مات و مبهوت کردن
1.
L'annonce de leur divorce nous a soufflés.
1.
خبر طلاقشان ما را مات و مبهوت کرد.
2.
Son attitude nous a soufflés.
2.
رفتارش ما را مات و مبهوت کرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا به معنی شدیدا متعجب کردن کسی یا متحیر کردن کسی است.
8
نفس نفس زدن
en soufflant
نفس نفس زنان
1.
Il arrive en haut de la colline en soufflant.
1.
او نفسنفسزنان به بالای تپه میرسد.
2.
Terminer une course en soufflant
2.
مسابقه دویی را نفس نفس زنان به پایان رساندن
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا و در حالت ناگذر به مفهوم نفس کشیدن با سختی و دشواری و یا همان نفس نفس زدن است.
9
نفس تازه کردن
خستگی درکردن
1.Je descends de la bicyclette pour souffler.
1.
من برای نفس تازه کردن از دوچرخه پیاده میشوم.
Dix minutes pour souffler
10 دقیقه برای خستگی درکردن
توضیحاتی در خصوص فعل "souffler"
فعل "souffler" در اینجا و در حالت ناگذر به مفهوم ایستادن، توقف کردن و نفس تازه کردن برای تجدید قوا است.