1 . بودن 2 . [فعل کمکی] 3 . انسان 4 . موجود 5 . وجود
[فعل]

être

/ɛtʀ/
فعل بی قاعده فعل ناگذر
[گذشته کامل: été] [حالت وصفی: étant] [فعل کمکی: avoir ]

1 بودن هستن

مترادف و متضاد exister
  • 1.Je ne serai pas ici demain.
    1. فردا آن جا نخواهم بود.
  • 2.Mon frère est très grand.
    2. برادرم بسیار قدبلند است.
  • 3.Nous sommes le 10 janvier.
    3. امروز ده ژانویه است.
être à quelqu'un
مال کسی بودن
  • 1. C’est à moi.
    1. مال من است.
  • 2. Ce livre, c'est à qui ? C'est à toi ?
    2. این کتاب مال کیست؟ مال توست؟
être de quelque part
اهل جایی بودن
  • 1. Il est de Paris.
    1. اهل پاریس است.
  • 2. Je suis de Téhéran.
    2. من اهل تهرانم. [تهرانی ام.]
C’est moi !
منم!
être ou ne pas être
بودن یا نبودن
توضیحاتی در خصوص فعل "être"
فعل "être" در این مفهوم یک فعل حالت در زبان فرانسه است، فعل حالت، عملی را توصیف نمی‌کند بلکه به شرایط چیزها، وجوه ظاهری، حالت، طعم و غیره اشاره دارند.

2 [فعل کمکی]

  • 1.En automne, les feuilles mortes sont balayées par le vent.
    1. در پاییز، برگ‌های مرده [خشک] توسط باد جارو می‌شوند.
  • 2.Ma cousine n'est pas venue à ma fête.
    2. دختر عمویم به جشن من نیامده‌است.
être à donner/partir...
بایستی دادن/رفتن...
  • 1. C’est à réparer.
    1. باید تعمیر شود.
  • 2. Il est à espérer.
    2. باید امیدوار بود.
کاربرد فعل "être" به عنوان فعل کمکی
از فعل "être" به عنوان فعل کمکی در ساختار افعال مجهول "les verbes à la forme passive"، افعال دوضمیره "les verbes pronominaux" در شکل گذشته‌ی خود و همچنین در ساخت زمان‌های گذشته ترکیبی برای فعل‌های حرکتی استفاده می‌کنیم. برای مثال:
- برای ساختار افعال مجهول:
"Je suis accompagnée" (من همراهی می‌شوم.)
- برای ساختار افعال دوضمیره در شکل گذشته:
"Je me suis couché" (من خوابیدم.)
- در ساختار زمان گذشته نقلی:
"Nous étions partis" (ما عزیمت کردیم.)
- زمان گذشته بعید:
"j'étais arrivé" (رسیده بودم.)
- زمان گذشته مقدم:
"je fus arrivé" (من رسیدم.)
- زمان آینده مقدم:
"je serai arrivé" (رسیده باشم.)
- زمان شرطی گذشته:
"je serais arrivé" (اگر می‌رسیدم.)
- زمان گذشته التزامی:
"que je sois arrivé" (که باید می‌رسیدم.)
- زمان گذشته بعید التزامی:
"que je fusse arrivé" (که باید رسیده می‌بودم.) البته این ترجمه و معادل در زبان فارسی صحیح نیست ولی به دلیل نداشتن معادل دقیق برای رساندن مفهوم از این معادل استفاده کردیم.
- زمان امری گذشته:
"sois arrivé" (این زمان نیز در زبان فارسی معادل ندارد چون ما در فارسی امری را فقط در زمان حال استفاده می‌کنیم و نه گذشته.
[اسم]

l'être

/ɛtʀ/
قابل شمارش مذکر

3 انسان آدم، فرد، شخص

مترادف و متضاد individu
  • 1.Il y a 7 milliards d'êtres humains sur la planète.
    1. 7 میلیارد انسان روی (این) سیاره وجود دارد.
  • 2.Nous venons de perdre un être cher.
    2. ما اخیراً یک فرد عزیز را از دست داده‌ایم.
  • 3.Quel être insupportable !
    3. چه آدم غیرقابل تحملی!
توضیحاتی در خصوص اسم "être"
"être" در اینجا فرد، شخص یا همان آدم است که به گونه‌ی بشری و نوع انسان اشاره دارد.

4 موجود

مترادف و متضاد créature chose
  • 1.Les êtres humains ont vécu sur la Terre depuis longtemps.
    1. موجودات انسانی از مدت‌ها پیش روی کره زمین زندگی کرده‌اند.
  • 2.Tout aime d'être et tout être se réjouit.
    2. همه دوست دارند وجود داشته باشند و همه موجودات لذت می‌برند.
les êtres et les choses
موجودات و اشیا
  • La poésie se contente de montrer violemment les êtres et les choses dans leur lumière sans donner ni le comment ni le pourquoi.
    شعر تنها به نشان دادن خشن موجودات و اشیا در نور خودشان اکتفا می‌کند بی آنکه نه چگونگی‌اش را بگوید نه چرایی‌اش را.
les êtres vivants
موجودات زنده
  • 1. Les êtres vivants regroupent tous les organismes qui peuplent notre planète.
    1. موجودات زنده تمام ارگانیسم‌هایی هستند که سیاره‌مان را شکل می‌دهند.
  • 2. Quels sont les êtres vivants ?
    2. موجودات زنده چیست؟
توضیحاتی در خصوص اسم "être"
"être" در اینجا به عنوان اسم در معنی هر آنچه که جان دارد است، خصوصاً از گونه‌های جانوری و یا از نوع بشر.

5 وجود هستی

مترادف و متضاد essence existence
  • 1.J'ignorais l'être de cette maison.
    1. من وجود این خانه را فراموش کرده بودم.
l'être et le non-être/néant
وجود و عدم وجود/نیستی
  • L'être et le néant était toujours une question controversée parmi les philosophes.
    هستی و نیستی همیشه یک مسئله قابل بحث بین فلاسفه بوده است.
au fond de l'être
از اعماق وجود
  • 1. Il était bouleversé jusqu'au fond de l'être.
    1. او از اعماق وجودش منقلب شده بود.
  • 2. Nous sommes embrassés, j'étais excitée au fond de l'être.
    2. ما همدیگر را بوسیدیم، از اعماق وجودم هیجان زده شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان