1 . نازک 2 . تیزبین 3 . ظریف 4 . ریز 5 . تیز 6 . خالص 7 . پایان 8 . هدف 9 . نیستی 10 . باظرافت 11 . کاملاً
[صفت]

fin

/fɛ̃/
قابل مقایسه
[حالت مونث: fine] [جمع مونث: fines] [جمع مذکر: fins]

1 نازک باریک

مترادف و متضاد délié menu épais
papier/couche/fil/drap ... fin(e)
کاغذ/متکا/نخ/ پارچه... نازک
  • 1. Les murs sont plutôt fins ici.
    1. دیوارها در این جا نسبتاً نازک است.
  • 2. Les papiers de ce livre sont très fins.
    2. کاغذهای این کتاب خیلی نازک هستند.

2 تیزبین ریزبین، دقیق، تیز

مترادف و متضاد perspicace sensible stupide
avoir l’ouïe/ l’oreille/l'odorat... fin(e)
شنوایی/گوش/بویایی... قوی داشتن
  • 1. Je n'entends bien, je manque l’ouïe fine.
    1. خوب نمی‌شنوم، شنوایی قوی ندارم.
  • 2. Les chiens ont un odorat très fin.
    2. سگ‌ها حس بویایی تیزی دارند.
un fin connaisseur/gourmet/tireur...
کارشناس/خوراک‌شناس/تیرانداز... تیزبین
  • 1. C'est un fin gourmet.
    1. او یک خوراک‌شناس تیزبین است.
  • 2. Il tire parfaitement, c'est un fin tireur.
    2. عالی تیراندازی می‌کند، تیرانداز تیزبینی است.

3 ظریف

مترادف و متضاد menu petit gros
le visage/le nez... fin
صورت/بینی... ظریف
  • 1. Il a des traits fins.
    1. صورتش ظریف است.
  • 2. Le nez de ma femme est très fin.
    2. دماغ زن من خیلی ظریف است.

4 ریز

مترادف و متضاد gros
sel/sable... fin(e)
نمک/شن... ریز
  • 1. Ma maman a acheté des haricots fins.
    1. مادرم لوبیاسبزهای ریزی خریده‌است.
  • 2. Sur la plage, il y a des sables fines.
    2. روی ساحل شن ریز وجود دارد.

5 تیز

مترادف و متضاد pointu
un pinceau fin/une plume fine
قلموی تیز/قلم تیز
  • 1. Elle utilise un pinceau fin.
    1. او از قلمویی تیز استفاده می‌کند.
  • 2. Il suffit d'une plume fine pour dessiner.
    2. برای طراحی کافی است قلم تیزی داشته باشید.

6 خالص ناب، درجه یک

مترادف و متضاد pur
un bijou en or fin
جواهری از طلای خالص
  • « T'as vu ? Il lui a offert un bijou en or fin. »
    «دیدی؟ بهش جواهری از طلای خالص هدیه داد.»
un vin/chocolat... fin
شراب/شکلاتی... درجه یک
  • 1. Boissons un vin fin ce soir !
    1. بیایید امشب شرابی درجه یک بنوشیم.
  • 2. Des chocolats fins sont superbes comme un cadeau.
    2. شکلات درجه یک به عنوان هدیه عالی است.
[اسم]

la fin

/fɛ̃/
قابل شمارش مونث

7 پایان انتها

مترادف و متضاد terme commencement début
la fin du film/de l'année ...
پایان فیلم/سال...
  • 1. Je vais te lire la fin du livre.
    1. من انتهای کتاب را برایت می‌خوانم.
  • 2. Voici la fin de l'année scolaire.
    2. این هم پایان سال تحصیلی!
prendre fin
به پایان رسیدن
  • 1. Cet amour, quand prend-t-il fin ?
    1. این عشق کی به پایان می‌رسد؟
  • 2. Le livre a pris fin heureusement.
    2. کتاب به خوشی به پایان رسید.
mettre fin à quelque chose
چیزی را به پایان رساندن
  • 1. Avant mettre fin à ce débat, j'ai envie de vous dire « merci ».
    1. پیش از به پایان رساندن بحث، تمایل دارم ازتان تشکر کنم.
  • 2. J'ai mis fin à cette discussion.
    2. من این بحث را به پایان می‌رسانم.
à la fin
در آخر
  • 1. A la fin, je vous remercie d'être là.
    1. در آخر ممنونم که این جا هستید.
  • 2. Il se sont mariés à la fin.
    2. در آخر با هم ازدواج کردند.

8 هدف

مترادف و متضاد but
  • 1.Pour moi, m'enrichir n'est pas une fin en soi.
    1. برای من ثروتمند شدن به خودی خود یک هدف نیست.
à cette fin
به این هدف [به این قصد]
  • 1. A cette fin, on peut s'en tenir à la démarche.
    1. به این قصد می‌توانیم به راهش بیندازیم.
  • 2. Il importe d'arrêter les mesures nécessaires à cette fin.
    2. مهم است که به این هدف چنین تعابیری را به کار بگیریم.
Qui dit que la fin justifie les moyens ?
چه کسی می‌گوید که هدف وسیله را توجیه می‌کند؟

9 نیستی نابودی، مرگ

مترادف و متضاد mort néant
  • 1.Elle va très mal et sent venir la fin.
    1. حال او خیلی بد است و آمدن مرگ را حس می‌کند.
la fin de l'empire/de la vie...
پایان امپراطوری/زندگی...
  • 1. De nombreux facteurs ont contribué à la fin de l'empire.
    1. عوامل متعددی در نابودی یک امپراطوری دست دارند.
  • 2. La fin de l'empire est près.
    2. پایان امپراطوری نزدیک است.
[قید]

fin

/fɛ̃/
قابل مقایسه

10 باظرافت

مترادف و متضاد finement
  • 1.Les tranches sont coupées trop fin.
    1. قطعات بسیار باظرافت بریده شده‌اند.
  • 2.Son écriture est à peine lisible tellement elle écrit fin.
    2. نوشته‌اش به زحمت خوانده می‌شود از بس باظرافت نوشته‌است.

11 کاملاً

مترادف و متضاد complètement
  • 1.Elle est fin prête à partir.
    1. کاملاً آماده رفتن است.
  • 2.Ils se sentaient fin seuls.
    2. کاملاً احساس تنهایی می‌کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان