[فعل]

tenir

/t(ə)niʀ/
فعل بی قاعده فعل گذرا
[گذشته کامل: tenu] [حالت وصفی: tenant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گرفتن در دست گرفتن

مترادف و متضاد porter lâcher
tenir quelque chose
چیزی را گرفتن
  • 1. Ma mère tient mon bras pour marcher.
    1. مادرم برای راه رفتن بازویم را می‌گیرد.
  • 2. Tu as vu l'homme qui tient le bouquet de fleurs là-bas ?
    2. تو مردی که آنجا دسته گلی را در دست گرفته‌است، دیده‌ای؟
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی داشتن چیزی با خود و یا در دست است، برای مثال:
"Tenir un paquet sous le bras" (گرفتن یک پاکت زیر بغل)
- فعل "tenir" در اینجا به معنی گرفتن کسی یا حیوانی به منظور هدایت کردن او یا کنترل کردن حرکاتش است، برای مثال:
"Tenir un cheval par la bride" (گرفتن یک اسب توسط افسار)
- فعل "tenir" در اینجا به معنی "گرفتن" برای نیفتادن است، برای مثال:
"Tenir la rampe" (گرفتن نرده)

2 نگه داشتن

مترادف و متضاد garder maintenir
tenir quelqu'un (dans un état)
کسی را (در حالتی) نگه داشتن
  • 1. Il lui a tenu la tête sous l'eau.
    1. سرش را زیر آب نگه داشت.
  • 2. Quand on promène son chien au parc, il faut le tenir en laisse.
    2. هنگامی که سگش را برای گردش به پارک می‌بریم، باید او را با قلاده نگه داشت.
tenir bien/mal/chaud...
خوب/بد/گرم... نگه داشتن
  • 1. Elle tient bien sa maison.
    1. او خانه‌اش را خوب نگه می‌دارد.
  • 2. La couverture me tient chaud.
    2. پتو مرا گرم نگه می‌دارد.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی "نگه داشتن" در مفهوم نگه داشتن چیزی سر جای خود است، برای مثال:
"L'amarre qui tenait le bateau s'est rompue" (طنابی که قایق را نگه میداشت پاره شده است)
- فعل "tenir" می‌تواند به معنی در اختیار داشتن، در دست داشتن و یا گرفتن شخصی و یا حیوانی باشد، برای مثال:
"La police tient les coupables" (پلیس مجرمان را در اختیار دارد) یا به شیوه‌ای بهتر می‌توان گفت: "پلیس مجرمان را می‌گیرد".
- فعل "tenir" در معنای نگه داشتن می‌تواند به معنای "نگهداری کردن" نیز باشد، برای مثال:
"Apprendre à bien tenir son archet" (آموختن درست نگهداری کردن از آرشه)
- فعل "tenir" در معنای نگه داشتن می‌تواند به معنی نگه داشتن در وضعیت و حالتی یا حفظ کردن رفتار و برخوردی باشد، برای مثال:
"Tenir les yeux baissés" (پایین نگه داشتن چشم‌ها)
- فعل "tenir" در معنای نگه داشتن می‌تواند به نگه داشتن شکل و حالت چیزی اشاره کند، برای مثال:
"Cette étoffe ne tient pas le pli" (این پارچه چین را نگه نمی‌دارد) یعنی: "حالت چین‌دار خود را حفظ نمی‌کند".

3 (حرف) زدن گفتن، به زبان آوردن

مترادف و متضاد exprimer parler
tenir des discours/des propos...
حرف/سخن... زدن
  • 1. Il a tenu des propos incohérents.
    1. او سخنان نامنسجمی گفت.
  • 2. Il tient des discours bien hasardés.
    2. او حرف‌های بسیار خطرناکی زد.
  • 3. Il tient des raisonnements absurdes.
    3. او استدلال‌های احمقانه‌ای را به زبان می‌آورد.
  • 4. Vous me tenez un langage qui me surprend.
    4. شما با زبانی با من حرف می‌زنید که من را متعجب می‌کند.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
فعل "tenir" در اینجا به معنی اظهار داشتن سخنان خود و یا بیان نقطه نظرات شخصی است.

4 اداره کردن سرپرستی کردن، گرداندن

مترادف و متضاد gérer
tenir quelque part
جایی را اداره کردن
  • 1. Pierre tient un restaurant.
    1. پی‌یر یک رستوران را می‌گرداند.
  • 2. Professeur qui ne sait pas tenir sa classe.
    2. استادی که بلد نیست کلاسش را اداره کند.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی اداره کردن و گرداندن موسسه‌ای و به عهده گرفتن مسئولیت‌های آن است.

5 گرفتن اشغال کردن

مترادف و متضاد occuper
tenir (une quantité, un temps...)
(مقداری، وقتی...) گرفتن
  • 1. Ça tient 2 heures à lire cet article.
    1. 2 ساعت وقت می‌گیرد تا این مقاله را بخوانید.
  • 2. Ce bouteille tient un demi-litre du lait.
    2. این بطری نیم لیتر شیر می‌گیرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی اشغال کردن و یا گرفتن تمام وقت کسی است.

6 غلبه کردن مستولی شدن، فراگرفتن

مترادف و متضاد dominer
la colère/la joie... tenir quelqu'un
خشم/شادی... کسی را فراگرفتن
  • 1. Quand la colère la tient, elle ne se contrôle plus.
    1. هنگامی که خشم به او غلبه می‌کند، دیگر خودش را کنترل نمی‌کند.
  • 2. Quand la colère le tient, il est dangereux.
    2. هنگامی که خشم به او غلبه می‌کند، خطرناک می‌شود.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی غلبه کردن یا مستولی شدن حسی به کسی است، یعنی حس خوب و یا بدی که به فرد چیره شده و او را در بر می‌گیرد.

7 در اختیار داشتن داشتن

مترادف و متضاد détenir posséder
tenir quelque chose
چیزی را در اختیار داشتن
  • 1. Nous tenons la preuve de son innocence.
    1. ما مدرک بی‌گناهی او را در اختیار داریم.
  • 2. Troupes qui tiennent un territoire.
    2. قبایلی که سرزمینی را در اختیار دارند.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی داشتن مالکیت چیزی یا در اختیار داشتن چیزی خصوصا پس از در جستجوی آن بودن است.

8 در نظر گرفتن دانستن

مترادف و متضاد considérer
tenir quelqu'un pour quelque chose
کسی را چیزی در نظر گرفتن
  • 1. Je le tiens pour responsable de l'accident.
    1. من او را مسئول تصادف می‌دانم.
  • 2. Tout le monde la tient pour une imbécile.
    2. همه او را یک احمق در نظر می‌گیرند [می‌دانند].
tenir quelque chose pour quelque chose
چیزی را چیز دیگری در نظر گرفتن
  • Il tient l'affaire pour les tàches.
    او کارهایش را وظیفه در نظر می‌گیرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا به معنی در نظر گرفتن یا دانستن کسی و یا چیزی به عنوانی خاص است.

9 (در یک حالت) ماندن ثابت ماندن، دوام آوردن، ایستادن

مترادف و متضاد conserver maintenir
  • 1.Le beau temps devrait tenir jusqu'à lundi.
    1. آب و هوای خوب باید تا دوشنبه برقرار بماند.
  • 2.Le beau temps tiendra toute la semaine.
    2. آب و هوای خوب تمام هفته دوام خواهد آورد.
tenir droit/mal/bien...
صاف/خوب/بد... ماندن
  • 1. Il tient droit.
    1. او صاف ایستاده است.[مانده است]
  • 2. Vous voulez du gel pour que la coiffure tienne bien.
    2. ژل مو می‌خواهید تا موهایتان خوب بماند.
tenir sur un pied/une pointe...
روی یک پا/نوک پا... ماندن
  • 1. Dans ce jeu, les candidats doivent tenir sur un poteau sur un seul pied.
    1. در این بازی کاندیداها باید روی یک تیرک، روی یک پا ثابت بمانند.
  • 2. Il essaie de tenir le plus longtemps sur un pied.
    2. او تلاش می‌کند مدت طولانی‌تری روی یک پا بماند.
  • 3. Ses lunettes ne tiennent pas sur son nez.
    3. عینک روی بینی‌اش نمی‌ماند.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا و در حالت ناگذر خود به معنی در یک حالت ماندن و ثابت ماندن در موقعیت و وضعیتی خاص است.

10 تاب آوردن مقاومت کردن، پایداری کردن

مترادف و متضاد durer résister
ne pas tenir
تاب نیاوردن
  • 1. N'accrochez rien à ce clou, il ne tient pas.
    1. هیچ چیزی به این میخ آویزان نکنید، تاب نمی‌آورد.
  • 2. Notre régiment n'a pas tenu plus de trois heures à cet endroit.
    2. هنگ ما بیش از 3 ساعت در این مکان مقاومت نکرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا و در حالت ناگذر خود به معنی قرص و محکم ماندن و وا ندادن، درهم نشکستن یا خراب نشدن است.

11 مفهوم داشتن معنی دادن، منطقی بودن

مترادف و متضاد raisonner
  • 1.Ce raisonnement ne tient pas.
    1. این استدلال مفهومی ندارد.
  • 2.Votre explication tient, c'est une possibilité.
    2. توضیح شما منطقی است، این یک احتمال است.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا و در حالت ناگذر خود به معنی منطقی بودن یعنی بر مبنای تجزیه، تحلیل و عقل و منطق است.

12 جا شدن جا گرفتن، گنجیدن

مترادف و متضاد contenir
tenir sur/dans quelque part
توی/در جایی گنجیدن
  • 1. Nous ne tiendrons pas tous dans cette salle.
    1. ما همه در این سالن جا نخواهیم شد.
  • 2. Votre résumé doit tenir sur une page.
    2. رزومه‌ شما باید در یک صفحه جا بگیرد.
توضیحاتی در خصوص فعل "tenir"
- فعل "tenir" در اینجا و در حالت ناگذر خود به معنی امکان جا شدن در یک فضا یا گنجیدن در یک زمان و فراتر از مرزهای آن نرفتن است.

13 عمل کردن انجام دادن

tenir sa promesse/son parole...
به قول خود/حرف خود... عمل کردن
  • 1. Elle ne tient pas son parole.
    1. او به حرفش عمل نمی‌کند.
  • 2. Il ne tient pas ses promesses.
    2. او به قول‌هایش عمل نمی‌کند.

14 تعلق خاطر داشتن وابسته بودن

مترادف و متضاد attacher
tenir à quelque chose/quelqu'un
به چیزی/کسی تعلق خاطر داشتن
  • 1. Il tient beaucoup à cette fille.
    1. او به این دختر تعلق خاطر دارد.
  • 2. Je tiens à mon indépendance.
    2. من به استقلالم وابسته‌ام.

15 ناشی شدن

مترادف و متضاد decouler dépendre résulter
tenir à quelque chose
از چیزی ناشی شدن
  • 1. Ça ne tient à cela.
    1. از آن ناشی نمی‌شود.
  • 2. Sa démission tient à plusieurs raisons.
    2. استعفایش از دلایلی ناشی می‌شود.

16 شبیه بودن شباهت داشتن

مترادف و متضاد ressembler
tenir de quelqu'un
به کسی شباهت داشتن
  • 1. Il tient de sa mère.
    1. او شبیه مادرش است.
  • 2. Je tiens de mon père.
    2. من شبیه پدرم هستم.

17 تمایل داشتن دوست داشتن

مترادف و متضاد souhaiter vouloir
tenir à faire quelque chose
تمایل به انجام کاری داشتن
  • 1. Elle tient à y aller.
    1. تمایل دارد برود آنجا.
  • 2. Je tiens à lui dire: « Je te détèste. »
    2. تمایل دارم که به او بگویم: «ازت متنفرم.»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان