Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . دستور دادن
2 . مسئله
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
أَمَرَ
فعل گذرا
1
دستور دادن
واداشتن
1.أَمَرَ الشُّرْطِيُّ السَّائِقَ بِالتَّوَقُّفِ.
پلیس به راننده دستور توقف داد.
2.مَنْ يَأْمُرُ هُنَا؟
اینجا چهکسی دستور میدهد؟
3.يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ.
پسرکم! نماز را برپا دار و مردم را به کار پسندیده وادار و از کار زشت بازدار.
[اسم]
أَمْر
قابل شمارش
مذکر
[جمع: أُمُور]
1
مسئله
کار، چیز
1.هُمَا تَدْرُسَان فِي جَامِعَة وَاحِدَة، وَلَكِنَّهُمَا تَخْتَلِفَان فِي أَمْرٍ آخَر.
آندو در یک دانشگاه درس میخوانند، اما در مسئله دیگری فرق دارند.
کلمات نزدیک
حرس
حبيب
بقي
بعدما
بالتأكيد
أولى
حبة مسكنة
سافر
سفرة
شراب
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان