[فعل]

تَهَامَسَ

فعل ناگذر

1 پچ‌پچ کردن

  • 1.بَدَأَ القَومُ يَتَهَامَسُونَ: "إِنَّ الصَّنَمَ لَا يَتَكَلَّم."
    مردم شروع به پچ‌پچ کردند: "قطعاً بت سخن نمی‌گوید."
  • 2.مَتَى كُنْتُ فِي المَطْبَخِ، تَهَامَسَ الرَّجُلَان.
    وقتی من در آشپزخانه بودم، آن دو مرد پچ‌پچ کردند.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان