[فعل]

خَنَقَ

فعل گذرا

1 خفه کردن

  • 1.تَبْدَأُ الشَّجَرَةُ الخَانِقَةُ حَيَاتَهَا بِالْاِلْتِفَاف حَولَ جِذْعِ شَجَرَةٍ وَ غُصُونِهَا، ثُمَّ تَخْنُقُهَا تَدْرِيجِيّاً.
    درخت خفه‌کننده زندگی‌اش را با پیچیدن اطراف تنه درخت و شاخه‌های آن آغاز می‌کند، سپس کم‌کم آن را خفه می‌کند.
  • 2.طَوقُ القَمِيصِ ضَيِّقٌ يَكَادُ يَخْنُقُنِي!
    یقه این لباس تنگ است، نزدیک است که مرا خفه کند!
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان