[اسم]

شَعْر

غیرقابل شمارش مذکر

1 مو

  • 1.تَعَرَّفْتُ عَلَيْهَا مِنْ شَعْرِهَا الأَحْمَر.
    من او را از موهای قرمزش شناختم.
  • 2.كَانَ شَعْرُ جَدَّتِي أَبْيَض.
    موهای مادربزرگم سفید بود.
[فعل]

شَعَرَ

فعل ناگذر

1 احساس کردن حس کردن

شَعَرَ بِ
احساس کردن
  • 1. أُرِيدُ أَنْ تَشْعُرَ بِحُبِّي رُغْمَ المَسَافَةِ الَّتِي بَيْنَنَا.
    1. من می‌خواهم شما عشق من را با وجود فاصله‌ای که بین ما است، احساس کنید.
  • 2. إِلْبَسِي كَنْزَتَكِ! أَ لَا تَشْعُرِين بِالْبَرِد؟
    2. پلیورت را بپوش! احساس سرما نمی‌کنی؟
  • 3. شَعَرْتُ بِالْحَرَارَة فِي الحَافِلَةِ.
    3. در اتوبوس احساس گرما کردم.
  • 4. شَعَرْتُ بِالرَّاحَة بَعْدَ تَنَاوُلِ الدَّوَاءِ.
    4. بعد از مصرف دارو احساس آرامش کردم.
[اسم]

شِعْر

قابل شمارش مذکر
[جمع: أَشْعَار]

1 شعر

  • 1.أَنَا أُحِبُّ قِرَاءَةَ الأشْعَار وَ القِصَص.
    من عاشق خواندن شعر و داستان هستم.
  • 2.لا أَعْرِفُ الكَثِير عَنِ الشِّعْر.
    چیز زیادی از شعر نمی‌دانم.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان