[فعل]

فَكَّ

فعل گذرا

1 باز کردن رها کردن، آزاد کردن

  • 1.إِنَّ أَبِي كَانَ سَيِّدَ قَومِهِ، يَفُكُّ الأَسِيرَ وَ يَحْفَظُ الجَارَ وَ يَحْمِي الأَهْلَ و العِرْضَ.
    پدرم سرور قومش بود، اسیران را آزاد می‌کرد، همسایگان را نگاهبانی می‌کرد، و از خانواده و آبرو حمایت می‌کرد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان