[فعل]

قَرُبَ

فعل ناگذر

1 نزدیک شدن

قَرُبَ مِنْ شَيء
نزدیک شدن به چیزی
  • 1. أَنَا قَرُبْتُ مِنَ القَرِيَة.
    1. من به روستا نزدیک شدم.
  • 2. هَلْ رَأَيْتَ القِطَّة تَقْتَرِبُ مِنَ الشَّارِع؟
    2. آیا گربه را در حال نزدیک شدن به خیابان دیدید؟
[اسم]

قُرْب

قابل شمارش مذکر

1 نزدیکی نزدیک

مترادف و متضاد بُعْد
  • 1.‌عِنْدَمَا كَانَ جَالِساً بِالْقُرْبِ مِنْ صَدِيقِهِ، هُوَ صَرَخَ: " اِبْتَعِدْ عَنِّي".
    وقتی نزدیک دوستش نشسته بود، فریاد زد: "از من دور شو".
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان