Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . فرمانروا شدن
2 . پادشاهی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
مَلَكَ
فعل ناگذر
1
فرمانروا شدن
حاکم شدن
1.إِذَا مَلَكَ الأَرَاذِلُ، هَلَكَ الأَفَاضِل.
هرگاه فرومایگان فرمانروا شوند، شایستگان هلاک شوند.
2.هُوَ مَلَكَ بِسُهُولَة.
او به آسانی فرمانروا شد.
[اسم]
مُلْك
قابل شمارش
مذکر
[جمع: مُلُوك]
1
پادشاهی
1.إِذَا يَكُونُ مَلِكاً فَلَا تَزَالُ فِي عِزِّ مُلْكِهِ.
اگر پادشاه باشد، پیوسته پادشاهیاش گرامی باد.
کلمات نزدیک
قرب
فلاح
عن
رجع
دخل
واجب
فعل
يا
والد
قطع
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان