[فعل]

مَلَكَ

فعل ناگذر

1 فرمانروا شدن حاکم شدن

  • 1.إِذَا مَلَكَ الأَرَاذِلُ، هَلَكَ الأَفَاضِل.
    هرگاه فرومایگان فرمانروا شوند، شایستگان هلاک شوند.
  • 2.هُوَ مَلَكَ بِسُهُولَة.
    او به آسانی فرمانروا شد.
[اسم]

مُلْك

قابل شمارش مذکر
[جمع: مُلُوك]

1 پادشاهی

  • 1.إِذَا يَكُونُ مَلِكاً فَلَا تَزَالُ فِي عِزِّ مُلْكِهِ.
    اگر پادشاه باشد، پیوسته پادشاهی‌اش گرامی باد.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان