Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . تقریباً
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
fast
/fast/
غیرقابل مقایسه
1
تقریباً
نزدیک بود
مترادف و متضاد
bald
beinahe
nahezu
ziemlich
1.Das Konzent ist fast zu Ende.
1. کنسرت تقریباً در حال تمام شدن است.
2.Fast hätte ich den Zug verpasst.
2. من تقریباً قطار را از دست دادم [نزدیک بود قطار رو از دست بدم]
3.Ich habe fast alles verstanden.
3. من تقریباً همه چیز را فهمیدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
fassungslos
fassung
fasson
fasslich
fassen
fast food
fasten
fastfood
fastnacht
faszination
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان