Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . خود را متعهد کردن
2 . ترتیب دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
sich festlegen
/ˈfɛstleːɡən/
فعل بازتابی
[گذشته: legte fest]
[گذشته: legte fest]
[گذشته کامل: festgelegt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
خود را متعهد کردن
خود را درگیر کردن
1.Ich weiß noch nicht, ob ich das mache. Ich möchte mich noch nicht festlegen.
1. من هنوز نمی دانم که می خواهم آن را انجام دهم یا نه. من هنوز نمی خواهم خودم را متعهد کنم.
2
ترتیب دادن
هماهنگ کردن
(festlegen)
مترادف و متضاد
abmachen
beschließen
bestimmen
vorschreiben
1.Die Vertragsparteien werden Termine möglichst schriftlich festlegen.
1. طرفین قرارداد تا حد ممکن قرارها را بهصورت کتبی هماهنگ خواهند کرد.
2.Habt ihr den Hochzeitstermin festgelegt?
2. آیا تاریخ ازدواج را هماهنگ کردهاید؟
تصاویر
کلمات نزدیک
festland
festival
festigen
festhalten
festgefahren
festlich
festmachen
festnehmen
festplatte
festsetzen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان