[فعل]

glauben

/ˈɡlaʊ̯bən/
فعل گذرا
[گذشته: glaubte] [گذشته: glaubte] [گذشته کامل: geglaubt] [فعل کمکی: haben ]

1 باور داشتن اعتقاد داشتن

مترادف و متضاد abkaufen abnehmen für bare Münze nehmen für richtig/wahr halten
jemandem glauben
کسی را باور داشتن
  • Sie glaubte ihm kein Wort.
    او حرف او را باور نداشت.
an etwas (Akk.) glauben
به چیزی باور داشتن [اعتقاد داشتن]
  • 1. Er glaubt an die Wiedergeburt nach dem Tod.
    1. او به تولد دوباره پس از مرگ اعتقاد دارد.
  • 2. Er glaubt an eine bessere Zukunft.
    2. او به یک آینده بهتر باور دارد.
etwas (Akk.) glauben
چیزی را باور داشتن
  • Ich glaube, dass er kommen wird.
    من بر این باورم که او خواهد آمد [من فکر می‌کنم او خواهد آمد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان