[عبارت]

imstande sein

/ɪmʃtandə zaɪn/

1 توانستن قادر بودن

مترادف و متضاد die Fähigkeit haben die Möglichkeit haben
  • 1.Die Forscher waren imstande, alle chemischen Elemente genau zu bestimmen.
    1. پژوهش‌گران می‌توانستند که تمامی عناصر شیمیایی را شناسایی کنند.
  • 2.Ich bin jetzt nicht mehr imstande zuzuhören.
    2. من الان دیگر قادر به گوش‌کردن نیستم.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
واژه "imstande" که قید است به‌طور معمول به‌همراه "sein" مورد استفاده قرار می‌گیرد و به معنای "از عهده کاری برآمدن" یا "توانستن" است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان