Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . تلفیق کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
integrieren
/ɪntəˈɡʁiːʁən/
فعل گذرا
[گذشته: integrierte]
[گذشته: integrierte]
[گذشته کامل: integriert]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
تلفیق کردن
ادغام کردن، همسان کردن
مترادف و متضاد
vereinen
vereinigen
zusammenführen
1.Die Leute aus dem Ausland sollen besser integriert werden.
1. مردم اهل خارج باید بهتر همسان شوند.
2.Sie ist schon sehr gut im Team integriert.
2. او بسیار خوب در تیم ادغام شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
integrationsbeauftragte
integration
integer
intakt
inszenierung
intellekt
intellektuell
intellektuelle
intelligent
intelligenz
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان