[قید]

nebenbei

/neːbm̩ˈbaɪ̯/
غیرقابل مقایسه

1 ضمنا همچنین، علاوه بر این

  • 1.Ich mache die Hausarbeit und nebenbei höre ich Radio.
    1. من کار خانه را انجام می‌دهم و ضمنا به رادیو هم گوش می‌کنم.
  • 2.Mein Freund studiert Geschichte. Und nebenbei arbeitet er in einer Kneipe.
    2. دوست من تاریخ می‌خواند و ضمنا در یک رستوران هم کار می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان