Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . دشواری
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
die Schwierigkeit
/ˈʃviːʀɪçkaɪ̯t/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Schwierigkeiten]
[ملکی: schwierigkeit]
1
دشواری
سختی، دردسر
مترادف و متضاد
Kompliziertheit
Problem
1.Es gibt noch Schwierigkeiten, aber wir schaffen es trotzdem.
1. هنوز (هم) دشواریهایی وجود دارد، با این وجود ما از پس آن برمیآییم.
2.Ich hatte große Schwierigkeiten einen Parkplatz zu bekommen.
2. من خیلی دشواری داشتم تا یک جای پارک بگیرم [بهسختی یک جای پارک پیدا کردم].
jemandem Schwierigkeiten bereiten
برای کسی دردسر درست کردن
Wir werden Ihnen keine Schwierigkeiten bereiten.
ما برای شما دردسر درست نخواهیم کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
schwierig
schwielig
schwiele
schwiegervater
schwiegertochter
schwierigkeitsgrad
schwimmbad
schwimmen
schwimmer
schwindel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان