[عبارت]

sich den Kopf zerbrechen

/zɪç deːn kɔpf tsɛʁbʁɛçən/

1 زیاد فکر کردن

  • 1.Ich zerbreche mir den Kopf, was ich ihm zu Weihnachten schenken soll.
    1. من خیلی زیاد فکر کردم که بهتر است چه چیزی را به او برای کریسمس هدیه بدهم.
  • 2.Seit Stunden zerbricht er sich den Kopf, aber er kann die Lösung des Rätsels nicht finden.
    2. ساعت‌هاست که او دارد فکر می‌کند اما نمی‌تواند پاسخ جدول را پیدا کند.
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنای تحت‌اللفظی این عبارت "سر خود را شکستن" است و به "بیش از اندازه فکر کردن" کنایه می‌زند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان