Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . متوقف شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
stoppen
/ˈʃtɔpən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: stoppte]
[گذشته: stoppte]
[گذشته کامل: gestoppt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
متوقف شدن
متوقف کردن
1.Das Auto stoppte plötzlich.
1. ماشین ناگهان متوقف شد.
2.Das Auto wurde von der Polizei gestoppt.
2. ماشین توسط پلیس متوقف شد.
3.Die Polizei hat mich gestoppt, weil ich bei Rot über die Ampel gefahren bin.
3. پلیس من را متوقف کرد، چون من از چراغ راهنمایی قرمز رد شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
stoppelig
stoppel
stopp
stopfen
stolzieren
storch
storm
stornieren
stotterer
stottern
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان