Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . دانشجو
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
der Student
/ʃtuˈdɛnt/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Studenten]
[ملکی: Studenten]
[مونث: Studentin]
1
دانشجو
مترادف و متضاد
Kommilitone
Studierender
1.Für Studenten ist es in unserer Stadt schwer, eine Wohnung zu finden.
1. برای دانشجویان سخت است که در شهر ما یک آپارتمان پیدا کنند.
2.Ich bin Studentin.
2. من دانشجو هستم.
3.Schüler und Studenten zahlen die Hälfte.
3. دانشآموزان و دانشجویان نیمبها پرداخت میکنند.
guter/fleißiger/... Student
دانشجوی خوب/سختکوش/...
Er ist ein fleißiger Student.
او یک دانشجوی سختکوش است.
تصاویر
کلمات نزدیک
stubenfliege
stube
strömung
strömen
sträuben
studentenjob
studentenwerk
studentenwohnheim
studie
studienabschluss
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان