Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . قطع کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
unterbrechen
/ˌʊntɐˈbʀɛçn̩/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: unterbrach]
[گذشته: unterbrach]
[گذشته کامل: unterbrochen]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
قطع کردن
وقفه انداختن
مترادف و متضاد
das Wort abschneiden
stören
1.Wir unterbrechen die Sendung für eine wichtige Nachricht.
1. ما این برنامه را برای یک خبر مهم قطع میکنیم.
jemanden unterbrechen
حرف کسی را قطع کردن
Bitte unterbrich mich nicht, wenn ich spreche.
لطفاً وقتی من صحبت میکنم، حرفم را قطع نکن.
تصاویر
کلمات نزدیک
unterbleiben
unterbewusstsein
unterbelichten
unterarm
unter vier augen
unterbrechung
unterbringen
unterbringung
unterbuttern
unterderhand
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان