[فعل]

to abandon

/əˈbæn.dən/
فعل گذرا
[گذشته: abandoned] [گذشته: abandoned] [گذشته کامل: abandoned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترک کردن رها کردن، دست کشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترک کردن
formal
مترادف و متضاد do away with give up leave claim continue keep
to abandon somebody
کسی را رها کردن [ترک کردن]
  • 1. The soldier could not abandon his friends who were hurt in battle.
    1. سرباز نمی‌توانست دوستانش را که در جنگ زخمی شده بودند رها کند.
  • 2. When Roy abandoned his family, the police went looking for him.
    2. وقتی "روی" خانواده‌اش را ترک کرد، پلیس به دنبالش گشت.
to abandon something
از چیزی دست کشیدن
  • Because Rose was poor, she had to abandon her idea of going to college.
    چون "رُز" فقیر بود، مجبور بود از رویای رفتن به کالج دست بکشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان