[فعل]

to abdicate

/ˈæbdəˌkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: abdicated] [گذشته: abdicated] [گذشته کامل: abdicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کناره گیری کردن (قدرت یا سلطنت) استعفا کردن، صرف نظر کردن

مترادف و متضاد quit resign step down keep maintain
  • 1.He abdicated in favour of his son.
    1. او به نفع پسرش (از قدرت) کناره گیری کرد.
  • 2.The appeals judge has abdicated his responsibility to review the findings of the high court.
    2. قاضی تجدید نظر [استیناف] از مسئولیت خود برای بررسی یافته های دادگاه عالی استعفا کرد [صرف نظر کرد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان