Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کناره گیری کردن (قدرت یا سلطنت)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to abdicate
/ˈæbdəˌkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: abdicated]
[گذشته: abdicated]
[گذشته کامل: abdicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کناره گیری کردن (قدرت یا سلطنت)
استعفا کردن، صرف نظر کردن
مترادف و متضاد
quit
resign
step down
keep
maintain
1.He abdicated in favour of his son.
1. او به نفع پسرش (از قدرت) کناره گیری کرد.
2.The appeals judge has abdicated his responsibility to review the findings of the high court.
2. قاضی تجدید نظر [استیناف] از مسئولیت خود برای بررسی یافته های دادگاه عالی استعفا کرد [صرف نظر کرد].
تصاویر
کلمات نزدیک
abderite
abdal
abc's
abc
abbreviator
abdication
abdomen
abdominal
abdominous
abduct
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان