Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انباشتن (طی مدتی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to accumulate
/əˈkjumjəˌleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: accumulated]
[گذشته: accumulated]
[گذشته کامل: accumulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
انباشتن (طی مدتی)
اندوختن، جمع کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انباشتن
اندوختن
مترادف و متضاد
amass
build up
1.A thick layer of dust had accumulated in the room.
1. یک لایه ضخیم گرد و خاک در اتاق انباشته شده است.
2.As people accumulate more wealth, they tend to spend a greater proportion of their incomes.
2. همانطور که مردم ثروت بیشتری میاندوزند، تمایل دارند بخش بیشتری از درآمدشان را خرج کنند.
3.We've accumulated so much rubbish over the years.
3. ما طی این سالها خیلی خرت و پرت انباشتهایم.
تصاویر
کلمات نزدیک
accumbent
acct
accrued
accrue
accrual
accumulated
accumulation
accumulative
accumulator
accuracy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان