[فعل]

to accumulate

/əˈkjumjəˌleɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: accumulated] [گذشته: accumulated] [گذشته کامل: accumulated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انباشتن (طی مدتی) اندوختن، جمع کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انباشتن اندوختن
مترادف و متضاد amass build up
  • 1.A thick layer of dust had accumulated in the room.
    1. یک لایه ضخیم گرد و خاک در اتاق انباشته شده است.
  • 2.As people accumulate more wealth, they tend to spend a greater proportion of their incomes.
    2. همانطور که مردم ثروت بیشتری می‌اندوزند، تمایل دارند بخش بیشتری از درآمدشان را خرج کنند.
  • 3.We've accumulated so much rubbish over the years.
    3. ما طی این سال‌ها خیلی خرت و پرت انباشته‌‌ایم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان