[فعل]

to accuse

/əˈkjuz/
فعل گذرا
[گذشته: accused] [گذشته: accused] [گذشته کامل: accused]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متهم کردن مقصر دانستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به کسی اتهام وارد کردن متهم کردن
مترادف و متضاد charge absolve
to accuse somebody of something
کسی را متهم به چیزی کردن
  • to accuse somebody of murder/a crime
    کسی را متهم به قتل/جرم کردن
to accuse somebody of doing something
کسی را متهم به انجام کاری کردن
  • She accused him of lying.
    او، او را متهم به دروغ گفتن کرد.
to be accused of something
متهم به چیزی بودن/شدن
  • He was accused of murdering his wife's lover.
    او متهم به کشتن معشوقه همسرش شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان