[قید]

across

/əˈkrɑs/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از عرض (به) آن طرف، به‌سمت، از این سو به آن سو

مترادف و متضاد over to the other side of
to swim across (something)
از عرض چیزی شنا کردن/به آن طرف چیزی شنا کردن
  • 1. It's too wide. We can't swim across.
    1. خیلی پهن [عریض] است. نمی‌توانیم از عرض آن شنا کنیم [نمی‌توانیم به آن طرف شنا کنیم].
  • 2. When I reached the river, I simply swam across.
    2. وقتی به رودخانه رسیدم، به‌آسانی از عرض آن شنا کردم.
across from something/somebody
آن طرف/روبه‌روی/مقابل چیزی/کسی
  • 1. There was a woman sitting across from me on the train.
    1. زنی در قطار روبه‌روی من نشسته بود.
  • 2. There's a school just across from our house.
    2. یک مدرسه درست روبه‌روی [آن طرف] خانه ما هست.
to look across at something/somebody
به‌سمت چیزی/کسی نگاه کردن
  • When my name was called, he looked across at me
    وقتی اسم من صدا زده شد، او به‌سمت من نگاه کرد.
to walk across to something/somebody
به‌سمت چیزی/کسی رفتن/حرکت کردن
  • He walked across to where I was sitting.
    او به‌سمت جایی که من ایستاده بودم، حرکت کرد.
[حرف اضافه]

across

/əˈkrɑs/

2 آن طرف آن سو

مترادف و متضاد on the other side of
across the street/road...
(در) آن طرف خیابان/جاده و...
  • 1. The library is just across the street.
    1. کتابخانه درست آن طرف خیابان است.
  • 2. There's a bank right across the street.
    2. یک بانک درست آن طرف خیابان هست.

3 از عرض از وسط، روی عرض، به آن طرف

مترادف و متضاد over to the other side of
across a river/street/field ...
از عرض رودخانه/خیابان/مزرعه و...
  • 1. He walked across the field.
    1. او از عرض مزرعه رد شد.
  • 2. I drew a line across the page.
    2. من یک خط (از) وسط کاغذ کشیدم.
  • 3. They ran straight across the road.
    3. آنها مستقیم از عرض جاده دویدند.
  • 4. They're building a new bridge across the river.
    4. آنها دارند پل جدیدی روی عرض رودخانه می‌سازند.

4 به (قسمتی یا بخشی) از

مترادف و متضاد from on
across the face/back...
به صورت/از پشت
  • 1. He hit him across the face.
    1. او به صورتش ضربه زد.
  • 2. It's too tight across the back.
    2. از پشت خیلی تنگ است.

5 سرتاسر تمام

مترادف و متضاد throughout
  • 1.Her family is scattered across the country.
    1. خانواده او در سرتاسر کشور پراکنده هستند.
  • 2.This view is common across all sections of the community.
    2. این دیدگاه در تمام بخش‌های جامعه مشترک است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان