[اسم]

ambassador

/æmˈbæs.əd.ər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سفیر

معادل ها در دیکشنری فارسی: سفیر
  • 1.Britain's ambassador in Moscow has refused to comment.
    1. سفیر بریتانیا در مسکو از نظر دادن امتناع کرد.
  • 2.She's a former French ambassador to the United States.
    2. او سفیر سابق فرانسه در ایالات متحده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان