[فعل]

to arrange

/əˈreɪndʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: arranged] [گذشته: arranged] [گذشته کامل: arranged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مقرر کردن ترتیب دادن، برنامه‌ریزی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: قرار گذاشتن
مترادف و متضاد fix organize plan schedule cancel
to arrange something
چیزی ترتیب دادن [مقرر کردن]
  • 1. They hoped to arrange a meeting.
    1. آن‌ها امیدوار بودند جلسه‌ای را ترتیب دهند.
  • 2. We've arranged a meeting for Wednesday.
    2. جلسه‌ای برای روز چهارشنبه مقرر کرده‌ایم.
to arrange how/where...
مقرر کردن اینکه چطور/کجا و...
  • We've still got to arrange how to get to the airport.
    ما هنوز باید مقرر کنیم چطور به فرودگاه برویم.
to arrange to do something
انجام کاری را برنامه‌ریزی کردن
  • Have you arranged to meet him?
    آیا برنامه‌ریزی کرده‌ای که او را ببینی؟
to arrange that…
ترتیب دادن اینکه...
  • I've arranged that we can borrow their car.
    من ترتیب داده‌ام که بتوانیم ماشین آنها را قرض بگیریم.
as arranged
طبق قرار
  • We met at six, as arranged.
    ما ساعت 6، طبق قرار همدیگر را دیدیم.
to arrange for something
برنامه‌ریزی کردن برای چیزی
  • We arranged for a car to collect us from the airport.
    ما برنامه‌ریزی کردیم که یک ماشین به فرودگاه دنبالمان بیاید.

2 مرتب کردن آراستن، منظم کردن

مترادف و متضاد order organize
to arrange something
چیزی را آراستن
  • Who arranged these flowers so beautifully?
    چه کسی این گل‌ها را به این زیبایی آراسته است؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان