[اسم]

aspect

/ˈæˌspɛkt/
قابل شمارش

1 جنبه وجه، بعد

معادل ها در دیکشنری فارسی: جنبه ویژگی وجه نمود
مترادف و متضاد facet feature
aspect of something
جنبه چیزی
  • 1. His illness affects almost every aspect of his life.
    1. بیماری او تقریباً روی تمام جنبه‌های زندگی‌اش تأثیر می‌گذارد.
  • 2. Lighting is a vitally important aspect of film-making.
    2. نورپردازی از مهم‌ترین جنبه‌های فیلم‌سازی است.
  • 3. Which aspects of the job do you most enjoy?
    3. از کدام جنبه‌های کار بیشتر لذت می‌برید؟

2 نما رو

مترادف و متضاد orientation outlook position view
  • 1.Our room had a western aspect.
    1. اتاق ما نمای غربی داشت.
  • 2.The southern aspect of the school was dominated by the mountain.
    2. نمای جنوبی مدرسه تحت‌الشعاع کوهستان واقع بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان