[فعل]

to asperse

/ɐspˈɜːs/
فعل گذرا
[گذشته: aspersed] [گذشته: aspersed] [گذشته کامل: aspersed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هتک حرمت کردن بی‌احترامی کردن

  • 1.He aspersed the place and its inhabitants.
    1. او به آن مکان و ساکنین آن هتک حرمت کرد.

2 تهمت زدن

a falsely aspersed man
یک مرد که به اشتباه به او تهمت زده شده

3 آب مقدس پاشیدن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان