[قید]

backward

/ˈbæk.wərd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به عقب عقبی

مترادف و متضاد backwards retrograde reverse forward progressive
  • 1.He took a step backward to allow her to pass.
    1. او قدمی به عقب برداشت تا اجازه عبور به او بدهد.

2 از آخر از عقب، معکوس

مترادف و متضاد backwards
  • 1.Can you say the alphabet backward?
    1. می‌توانی (حروف) الفبا را از از آخر بگویی؟
[صفت]

backward

/ˈbæk.wərd/
غیرقابل مقایسه

3 به پشت (سر) به‌سوی عقب

مترادف و متضاد retrograde forward
  • 1.She strode past him without a backward glance.
    1. او بدون نگاه کردن به پشت (سر) از کنار او گذشت.
a backward step
یک گام به‌عقب

4 عقب‌مانده (کودک) غیرمعمول (روش)، عقب‌افتاده (کشور یا مردم)

معادل ها در دیکشنری فارسی: عقب‌افتاده
  • 1.Our teaching methods are backward compared to some countries.
    1. روش‌های آموزشی ما در مقایسه با برخی کشورها، غیرمعمول است.
a backward child
یک کودک عقب‌مانده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان