Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . توپ
2 . مجلس رقص
3 . زیر انگشت بزرگ پا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
ball
/bɔːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
توپ
کلاف، [هر چیز گرد]
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توپ
گوی
گلوله
مترادف و متضاد
globe
orb
sphere
1.She threw a ball at me and I caught it.
1. او توپی پرتاب کرد و من گرفتم.
a ball of wool
یک کلاف کاموا
a tennis ball
یک توپ تنیس
کاربرد واژه ball به معنی توپ
واژه ball به معنای توپ به هر چیز گرد اطلاق میشود. یکی از معنیهای ball به معنای توپ بازی است. مثلا:
"a tennis ball" (یک توپ تنیس)
واژه ball به اشیایی که شکل گردی دارند هم اشاره میکند. مثلا:
"a ball of wool" (یک کلاف کاموا)
2
مجلس رقص
a royal ball
یک مجلس رقص شاهانه
3
زیر انگشت بزرگ پا
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
baleen whale
baldy
baldness
balding
bald-headed
ball and chain
ball field
ball game
ball gown
ball of fire
کلمات نزدیک
balky
balk
baling
bali
baleful
ball bearing
ball boy
ball game
ball girl
ball joint
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان