[فعل]

to batter

/ˈbætər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: battered] [گذشته: battered] [گذشته کامل: battered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیاپی ضربه زدن کوبیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گوشمالی دادن
  • 1.He had been badly battered about the head and face.
    1. او به طور بدی ضربات پیاپی به سر و صورتش خورده بود.
  • 2.Her killer had battered her to death.
    2. قاتل او با ضربات پیاپی او را کشته بود.
  • 3.She battered at the door with her fists.
    3. او با مشتش به در کوبید.
[اسم]

batter

/ˈbætər/
غیرقابل شمارش

2 مایه کیک خمیر

3 چوب‌زن (بیسبال)

  • 1.My son is a batter.
    1. پسرم یک چوب‌زن است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان