Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . باتری
2 . ضرب و شتم
3 . مرغداری
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
battery
/ˈbæt̬.ə.ri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
باتری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باتری
پیل
انباره
مترادف و متضاد
accumulator
cell
power unit
1.My car has a dead battery.
1. ماشین من باتریاش تمام شده است.
2.This alarm clock takes two double-A batteries.
2. این ساعت زنگی دو تا باتری قلمی میخورد.
a car/torch/phone ... battery
باتری ماشین/چراغ/تلفن و...
Have you checked your mobile phone battery?
آیا باتری موبایلت را چک کردهای؟
a rechargeable battery
باتری قابل شارژ
The camera uses rechargeable batteries.
دوربین از باتریهای قابل شارژ استفاده میکند.
to change/replace the battery
باتری عوض کردن
You may need to change the battery in the smoke alarm.
شاید لازم باشد باتری هشدار آتشسوزی را عوض کنید.
to charge/recharge a battery
باتری را شارژ کردن
It takes eight hours to fully recharge the battery.
هشت ساعت طول میکشد تا باتری کامل شارژ شود.
a battery-powered radio
رادیو باتریخور
2
ضرب و شتم
ضرب و جرح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ضرب
مترادف و متضاد
assault
1.Her husband was accused of assault and battery.
1. شوهر او به حمله و ضرب و شتم متهم شده بود.
3
مرغداری
1.a battery hen
1. یک مرغداری
تصاویر
کلمات نزدیک
battering ram
battered
batter
batten
battalion
battery chicken
battery farm
battery hen
battery-operated
battery-powered
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان