[عبارت]

be on one's ass

/biː ˌɑːn wˈʌnz ˈæs/

1 مدام انتقاد کردن مدام ایراد گرفتن، تحت فشار گذاشتن

culturally sensitive informal
  • 1.My mother has been on my ass this entire visit.
    1. تمام طول این دیدار مادر از من انتقاد کرده است،
  • 2.Sometimes you've got to be on your team's ass if you want them to get things done on time.
    2. گاهی اوقات باید تیمت را تحت فشار بگذاری اگر می‌خواهی کارها را به‌موقع انجام دهند.

2 دم ماشین کسی راندن چسبیده به ماشین کسی راندن، پشت ماشین کسی چسبیدن

culturally sensitive informal
  • 1.Why is this guy on my ass when I'm already going over the speed limit?
    1. چرا این یارو پشت ماشین من چسبیده است درحالی که من همین الان هم دارم از سرعت مجاز بیشتر می‌روم؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان