[فعل]

to beep

/bip/
فعل ناگذر
[گذشته: beeped] [گذشته: beeped] [گذشته کامل: beeped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیپ‌بیپ کردن صدای کوتاه (و پشت‌سرهم) ایجاد کردن

  • 1.Why is the computer beeping?
    1. چرا کامپیوتر بیپ‌بیپ می‌کند؟

2 با پیجر کسی تماس گرفتن

مترادف و متضاد bleep

3 بوق زدن (بوق را) به صدا درآوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بوق زدن
  • 1.He beeped his horn at the cyclist.
    1. او بوق (خودرویش) را برای دوچرخه‌سوار به صدا درآورد.
  • 2.The car behind started beeping at us.
    2. ماشین پشت سری شروع به بوق زدن برای ما کرد.
[اسم]

beep

/bip/
قابل شمارش

4 بوق صدای بیپ

  • 1.Please leave a message after the beep.
    1. لطفا پس از (شنیدن) صدای بیپ، پیغام بگذارید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان