[اسم]

being

/ˈbiɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موجود (زنده)

a being from another planet
موجودی از سیاره‌ای دیگر

2 وجود هستی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بود هستی هست وجود موجود
مترادف و متضاد existence
to come/bring into being
به‌وجود آمدن/آوردن
  • 1. A new era was brought into being by the war.
    1. جنگ، عصر جدیدی را به‌وجود آورد.
  • 2. The Irish Free State came into being in 1922.
    2. دولت آزاد ایرلند در سال 1922 به وجود آمد.
  • 3. The railway brought many towns into being.
    3. راه‌آهن شهرهای زیادی را به وجود آورد.
with one's whole being
با تمام وجود
  • I hated him with my whole being.
    من با تمام وجودم از او متنفر بودم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان