[فعل]

to bet

/bet/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: bet] [گذشته: bet] [گذشته کامل: bet]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شرط بستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شرط بستن شرط‌بندی کردن گرو بستن
مترادف و متضاد gamble stake wager
to bet on/against (somebody/something doing) something
شرط بستن روی (انجام کاری توسط) کسی/چیزی
  • 1. He lost all his money betting on horses.
    1. او تمام پولش را بر سر شرط بستن روی اسب‌ها از دست داد.
  • 2. I wouldn't bet on them winning the next election.
    2. من روی بردن آنها در انتخابات آینده شرط نمی‌بندم.
to bet somebody something that…
با کسی چیزی [مبلغی] شرط بستن که...
  • She bet me £20 that I wouldn't do it.
    او 20 پوند با من شرط بست که آن کار را نخواهم کرد.

2 مطمئن بودن (عامیانه)

informal
to bet that…
مطمئن بودن که ...
  • I bet that it will rain tomorrow.
    مطمئنم که فردا باران خواهد بارید.
to bet somebody that…
مطمئن بودن که ...
  • I bet you (that) he knows all about it.
    من مطمئنم که او همه چیز را راجع به آن می‌داند.
[اسم]

bet

/bet/
قابل شمارش

3 شرط

معادل ها در دیکشنری فارسی: شرط
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان