[اسم]

bill

/bɪl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صورت‌حساب قبض

مترادف و متضاد account invoice
a bill for an amount of money
صورت‌حسابی به مبلغ ...
  • We got a bill for $23.50.
    ما صورت‌حسابی به مبلغ 23.50 دلار دریافت کردیم.
a bill for something
صورت‌حساب برای چیزی
  • They sent us a bill for the work they had done.
    آنها به‌خاطر کاری که انجام داده بودند صورت‌حسابی برای ما ارسال کردند.
to pay the bills
صورت‌حساب‌ها را پرداخت کردن
  • I paid the bills.
    من صورت‌حساب‌ها را پرداخت کردم.
the telephone/electricity/gas bill
قبض تلفن/برق/گاز
  • An average electric bill might go up $2 or $3 per month.
    میانگین یک قبض برق ممکن است از 2 دلار تا 3 دلار در هر ماه افزایش یابد.

2 منقار نوک

معادل ها در دیکشنری فارسی: نوک منقار
مترادف و متضاد beak
  • 1.Bills are designed to allow efficient foraging in birds.
    1. منقار در پرندگان برای این طراحی شده است که شکار موثر را ممکن سازد.
  • 2.What is the difference between a beak and a bill?
    2. تفاوت بین نوک و منقار چیست؟

3 آگهی

مترادف و متضاد poster
  • 1.Post no bills.
    1. نصب آگهی ممنوع.
  • 2.She hands out bills for a new club.
    2. او برای یک کلوپ جدید آگهی پخش می‌کند.

4 اسکناس

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسکناس پول کاغذی
مترادف و متضاد banknote greenback
  • 1.A forged bill is an unlawful bill.
    1. اسکناس تقلبی، اسکناسی غیرقانونی است.
  • 2.Would you exchange this one hundred dollar bill with five twenties?
    2. آیا حاضری این اسکناس صد دلاری را با پنج (اسکناس) بیست دلاری عوض کنی؟

5 لایحه

معادل ها در دیکشنری فارسی: طرح لایحه
to introduce/approve/reject/pass a bill
یک لایحه معرفی کردن/تصویب کردن/رد کردن/تصویب کردن
  • The Congress has not yet passed the bill.
    کنگره هنوز آن لایحه را تصویب نکرده است.
the civil rights bill
لایحه حقوق مدنی
  • The Civil Rights bill of 1964 is a landmark civil rights law in the United States.
    لایحه حقوق مدنی سال 1964 یک نقطه عطف در قانون حقوق مدنی ایالات متحده آمریکا است.

6 بیل (اسم کوچک مردانه) (Bill)

  • 1.Bill idolizes his big brother, who is a professional footballer.
    1. بیل برادر بزرگ‌ترش را که یک فوتبالیست حرفه‌ای است، بیش از حد می‌ستاید.

7 پلیس (the bill)

informal
مترادف و متضاد the Old Bill
[فعل]

to bill

/bɪl/
فعل گذرا
[گذشته: billed] [گذشته: billed] [گذشته کامل: billed]

8 صورتحساب دادن (هزینه) مطالبه کردن

مترادف و متضاد charge
to bill somebody for something
برای چیزی به کسی صورتحساب دادن
  • 1. The company billed me for several items I didn’t order.
    1. آن شرکت برای چندین قلم کالایی که من سفارش نداده بودم، به من صورتحساب داد [از من هزینه مطالبه کرد].
  • 2. They bill their customers every month.
    2. آن‌ها هر ماه به مشتریانشان صورتحساب می‌دهند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان