[اسم]

bite

/bɑɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گزش نیش

معادل ها در دیکشنری فارسی: نیش گزیدگی
mosquito bite
گزش پشه

2 لقمه

معادل ها در دیکشنری فارسی: لقمه
have a bite
یک لقمه خوردن
  • Don't be shy, come and have a bite.
    خجالت نکش، بیا و یک لقمه بخور.

3 خوراک سبک وعده غذایی سبک

a bite to eat
خوراکی سبک
  • Would you like a bite to eat before you go?
    قبل از آن که بروی، خوراکی سبک [کمی غذا] می‌خواهی؟

4 گاز (زدن)

معادل ها در دیکشنری فارسی: گاز
to take a bite
گاز زدن
  • The boy took a big bite out of his hamburger.
    پسر گاز بزرگی به همبرگرش زد.
[فعل]

to bite

/bɑɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: bit] [گذشته: bit] [گذشته کامل: bitten]

5 گاز گرفتن

مترادف و متضاد chew nibble at sink one's teeth into
to bite somebody/something
کسی/چیزی را گاز گرفتن
  • Don't bite your sister!
    خواهرت را گاز نگیر!
to bite something off
چیزی را با گاز زدن جدا کردن
  • He bit off a large chunk of bread.
    او با گاز زدن یک تکه بزرگ نان را جدا کرد.

6 نیش زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زدن نیش زدن
to be bitten by something
توسط چیزی نیش زده شدن
  • I was bitten by mosquitoes.
    من توسط پشه‌ها نیش زده شدم [پشه‌ها مرا نیش زدند].
to bite somebody
کسی را نیش زدن

7 جویدن

to bite something
چیزی را جویدن
  • Stop biting your nails!
    این قدر ناخن‌هایت را نجو!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان